فراموش کردن عزیزان بی احترامی به قانون خاطره هاست
ارادت مرا هر روز سر رسیدت و.....
درگلی از شاخه هاچیدم برایت / زدم بوسه به یادت و ........

بیت های دلربا
آسایش دو گیتی ت فسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
اگر مرا صلا زنی بزن در این حوالی ام
نظر به حال من فکن ببین که در چه حالی ام
در این زبان آذری چنین سروده مرغ دل
منی ملامت ادمیرون اسیر خط و خالی ام
حسن یوسف دم عیسی ید بیضا داری
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
عمر گر خوش گذرد زندگی نوح کم است
ور نه گر بد گذرد نیم نفس بسیار است
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
مردم از این نگاه تو این چه نگاه کردن است
روز و شب از قراق تو اشک ز دیدگان چکد
بیتو خیال زندگی عمر تباه کردن است
وقت بنوشتن لب نقطه به زیرش بنهند
وین عجب نقطه خال تو که بالای لب است
یارب این نقطه لب را که به بالا بنهاد
نقطه هر جا غلط افتاد مکیدن ادب است
عاشقم عاشق به رویت گر نمی دانی بدان
سوختم در آرزویت گر نمی دانی بدان
گر رقیب از غم بمیرد یا حسد کورش کتد
بو سه خواهم زد برویت گر نمی دانی یدان
اگر غلط نکنم حرف ما و من غلط است
شنیده ام ز لب خویش گفتگوی ترا
اگر چه به دامن وصل تو دست ما نرسد
کشیده ایم در آغوش آرزوی ترا
قیمت یک بوسه را با جان برابر کرده ای
جان به قربانت که نرخ بوسه ارزان کرده ای
لب دندان آن مه با چه ماند
چو قندی در برنج دانه دانه
منم عاشق مرا غم سازگار است
تومعشوقی ترا با غم چکار است
عاشقان را نه گل و باغ و بهار است هوس
همه سهل است فقط دیدن یار است هوس
بغض دلم گرفته و بارانیم کنون
کم کم ز دیده اشک سرا زیر می شود
گفتی به غل زلف به بندم دل ترا
دیوانه را چه باک که زنجیر می شود
دعایی می کنم هر دم
که از قلبم
دمی مهرت
برون گردد
ولی آهسته دل گوید
خدایا بی اثرگردان

100صد سال عمر سالم و شاد
با عمل به توصیه های زیر صد سال100
صد در صدزندگی کنید
حنا یارنگ مو کدام یک برای موهایتان
مضرنیست؟..
سوالی که برای افزایش هوش هیجانی
باید از خود بپرسید....
..... سه سوال کلیدی
تکنیک برای تقویت هوش هیجانی.....

دو غزل از:فرخی یزدی
مردن تدریجی
"شب چو در بستم و مست از می نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم
ديدی آن ترك ختا دشمن جان بود مرا؟
گرچه عمری به خطا دوست خطابش كردم
منزل مردم بيگانه چو شد خانه ی چشم
آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم
دل كه خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد
بر سر آتش جورِ تو كبابش كردم
زندگی كردن من مردن تدريجی بود
آن چه جان كند تنم عمر حسابش كرد
صاحب قلم
هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت
آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت
در دفتر زمانه فتـد نامش از قلـم
هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
- در پیشگاه اهل خرد نیست محترم
- هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت
- باآنکه جیب و جام من از مال و می تهی ست
- ما را فراغتی ست که جمشید جم نداشت
- انصاف و عدل داشت موافق بسی ولی
- چون فرخی موافق ثابت قدم نداشت
